دانشگاه! رشته! ناراضی بودن! فکر کنکور مجدد! خونه! دل کندن از اینجا و یکشنبه رفتن! دیوانگی! کردستان! سنندج! اختلاف مذهب! اولین دیدار! 1300km راه!خانواده! حس درونی!
وای خدا من دارم دیوونه میشم
همه چیز در عین آروم بودن به شدت آشفته ست!
من نمیدونم دارم چیکار میکنم!
من نه عاشق رشته مم نه توان و فرصت کنکور مجدد!
من نه عاشق "م" هستم و نه میتونم ازش دل بکنم!
من میدونم به احتمال 99.99 درصد خانوادم قبول نمیکنن اما همچنان به اون دلگرمی میدم!
من دوست داشتن شدیدش رو دیروز موقع خدافظی دیدم!
من باعث شدم 1300 کیلومتر رو بکوبه و بیاد اینجا!
من دارم چیکار میکنم؟
من حالم از آدمای کوته فکر اطرافم بهم میخوره!
من از بچه بازیای کلاسمون متنفرم!
من از دخترایی که تو کف پسران متنفررررم!
من من من.
من کتاب های کنکورم رو احتمالا این هفته با خودم خواهم برد!
بذار همه عالم بگن دیوونه م!



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها